کیاناکیانا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

ستاره آسمونی من: کیانا

اسمت رو چی بذارم؟

از خیلی قبل از اینایی که بتونم مامان بشم، امهای زیادی رو دوست داشتم روی نی نی نازم بذارم. اما حالا انتخاب اسم خیلی برام سخت شده. دوست دارم اسمت هم قشنگ باشه هم با معنا. یه جوری که وقتی بزرگ میشی به اسمت افتخار کنی و ازش خوشت بیاد. فعلا چند تا اسم تو نظرمه. برات می گم: البته چون هنوز نمی دونم دختری یا پسر از هر دو مدل میگم: پرهام (به معنی فرشته خوبی. توی لغت نامه دهخدا نوشته اسم فارسی حضرت ابراهیم بوده. به معنای برهان قاطع هم هست. بامعنا و قشنگه) پوریا (یعنی پسر پدر بزرگ یا رییس. اینم با معنا و قشنگه) یاسمین  (همون گل یاس. این اسم رو بابایی هم خیلی دوست داره) ...
26 اسفند 1389

بازم 9 !!!!

دو روز پیش که روی نت بودم برات از 9 نوشتم. بعد از اینکه کامپیوتر رو خاموش کردم یه اتفاق جالب افتاد: شبکه 20 کارتون 9 رو پخش کرد!!!! باورت نمیشه! میخواستم همونجا جیغ بزنم. خیلی برام جالب بود. این کارتون رو نمی دونم دارم یا نه. برات یه دونه می خرم که بعدا حتما ببینیش. اتفاق جالبی بود ... عاشقتم نی نی نازم... ...
24 اسفند 1389

من و 9

من از بچگی علاقه خاصی به عدد 9 داشتم. نمی دونم چرا. شاید یه دلیلش این بوده که بزرگترین رقمه!! همیشه برام خوش یمن بوده. مثلا 9 سالگی به سن تکلیف رسیدم(!). سال 79 رفتم دانشگاه. سال دوم دانشگاه 19 ساله شدم و بهترین سال دانشجوییم بود! و خیلی چیزای دیگه که هر وقت بتونم برات میگم. الانم که سال 89 هست و تو توی دل منی و سال 90 به دنیا میایی! همیشه مطمئن بودم توی 29 سالگیم بزرگترین اتفاق زندگیم میفته و حالا وقتی 29 ساله میشم تو به دنیا میایی!!! این روزا مشغول کارای خونه و عیدم. اما دائم به اتاق تو فکر می کنم. نمی دونم چه رنگی رو برات انتخاب کنم. شاید وقتی معلوم بشه دختری یا پسر بهتر بتونم تصمیم بگیرم. مشتاقانه منتظرتم. ...
22 اسفند 1389

خونه تکونی

روزای آخر سال 89 داره تموم میشه و همه دارند خونه تکونی می کنند. منم دلم میخواست امسالم کلی خونه رو بتکونم که .... چه خوبه تو هستی. هر لحظه کنارمی. از اینکه داری توی دل من رشد می کنی حس خوبی دارم! امشب قراره با بابایی کلی کار انجام بدیم. البته قراره من دستور بدم(!) و بابایی انجام بده آخه مامانی نمی خواد تو اذیت بشی و بهت فشار بیاد. غصه نخور زیاد بهش کار نمیگم. کارایی که باید بره روی چهار پایه و پلکون با بابایی. بقیه کارا با خود مامانی. دیروز با بابایی رفتیم چند تا قفسه برای داخل کابینت های آشپزخونه گرفتیم که من امروز بتونم حسابی مرتبشون کنم. فکر نکنم تو این خونه رو ببینی. آخه به خاطر وجود نازنین تو می خوا...
19 اسفند 1389

هفته 10

الان دیگه توی هفته دهم هستم. یه چیزی حدود 210 روز دیگه مونده تا بیایی. چون هنوز نمی دونم دختر ناز منی یا پسر گلم نمی تونم برات خرید کنم. گرچه بعضی چیزا رو گرفتم. بعد از عید نوروز (یعنی حدود 3 هفته دیگه می رم دکتر تا برام سونگرافی بنویسه تا بفهمم خدا هدیه ی ارزشمندش رو دخترونه داده یا پسرونه! برام فرقی نداره دختر باشی یا پسر. مطمئنم تو بهترین فرزند دنیایی و آسمونی ترین ستاره ی زندگیم. ندیده عاشقتم ...
18 اسفند 1389

چه روزهای سخت اما شیرینی

نی نی خوبم مامانی این روزا حالش خوب نیست. دلش درد می کنه. همه ش حالت تهوع داره. نمی تونه چیزی بخوره. می دونم که همه ی اینها به اومدن تو می ارزه. اینقدر مشتاقانه منتظرتم که هیچ کدوم از این دردا برام مهم نیست. فقط مشکل اینه که کم میتونم بیام برات بنویسم. منو ببخش عسلم.  
18 اسفند 1389

آزمایش قند

یکشنبه 1 اسفند یه آزمایش کلی داشتم. 10 اسفند جواب رو گرفتم. همه چیز خوب بود الا قند!! من که همیشه قندم زیر 70 بود یه دفعه شده بود 118!!!! دکتر هم تعجب کرد و یه تست GCT داد. گفت احتمالا ساعات ناشتاییت کم بوده یا آخرین ساعت یه چیز شیرین خوردی. خلاصه پنجشنبه 12 اسفند رفتم دوباره آزمایشگاه. وای که چه آزمایش بدی. یه لیوان شربت که مثل نوشابه ی زرد مونده گرم و خیلی خیلی شیرین و بد مزه به خوردم دادند و گفتند برو یک ساعت دیگه بیا. برگشتم و نمونه گیری کردند. امروز یعنی شنبه 14 اسفند رفتم جواب رو گرفتم. 84. خیلی خوب بود. خط نرمالش 130 بود و مال من خیلی طبیعیه. یعنی مشکل قند ندارم. خدایا شکرت! با این حال امروز میرم پیش دکت...
14 اسفند 1389

روزی که فهمیدیم...

چند روزی بود که دل مامانی خیلی درد داشت. شبا از درد بیدار میشد و نمیتونست خوب بخوابه. روز 5 شنبه 7 بهمن مامانی رفت پیش یه دکتر عمومی. آقای دکتر گفت باید چند تا آزمایش بدم تا معلوم بشه واسه چی درد داری. یکی از آزمایشها مال نی نی بود. (یعنی تو!) مامانی رفت آزمایش داد و چون بعضی آزمایشها زمان بیشتری نیاز داشت قرار شد یکشنبه 10 بهمن جواب همه آزمایشها رو با هم بدن... تا یکشنبه دل تو دل مامانی و بابایی نبود. یکشنبه شد. مامانی ساعت 11 رفت که جواب آزمایشش رو بگیره که گفتند نیست!!! مسوولای آزمایشها کلی گشتند و گشتند تا بالاخره یکیشون تلفن زد به یه جایی و بهش گفتند آزمایش نی نی دار بودن مشکوک بوده و باید دوباره تکرار بشه. طفلی مامانی دو...
8 اسفند 1389

خوش اومدی

نی نی نازم سلام چند وقتی بود می خواستم برات یه وبلاگ درست کنم و خاطراتمون رو بنویسم. اینقدر گشتنم تا اینجا رو پیدا کردم که فکر کنم از همه جا بهتره. نمی دونی چه حس خوبی دارم از اینی که خدا داره یکی از ستاره هاشو به من هدیه میده. یه ستاره آسمونی: تو نی نی ناز مامان و بابا. هر وقت بتونم .... نه همیشه میام اینجا و گزارش لحظه به لحظه برات می دم که بدونی مامان و بابا چه ذوقی دارن تا تو از راه برسی. منتظرت هستیم گل نازم. ...
5 اسفند 1389
1